عشق او با جان ما پیوسته شد


زنده آمد دل از آن پیوسته شد

آب چشم ما به گلشن رو نهاد


غنچه گشت و خوش خوشی گلدسته شد

عشق سرمست است و می گوید سرود


عقل مخمور است از آن دل خسته شد

مرغ دل در دام زلف او فتاد


سر نهاد و مو به مو پابسته شد

تا به او پیوست جان من تمام


از همه کون و مکان خوش رسته شد

در دل من غیر او را راه نیست


خانهٔ خالی ورا در بسته شد

نعمت الله عاشقانه جان بداد


رند سرمست از جهان وارسته شد